مهسا و حسین عشق ما

حسین جون راه میرود!!!

حسین جونم الان که این مطلبو مینویسم 10 و نیم ماهت شده.  امروز 28 آذر یکی دو قد م برداشتی و دیگه نزدیکه که راه بیفتی. عالیه واما مهسا عزیز دل من مهسا جون چندوقتی هست که ناخنهات رو میخوری امیدوارم که هرچه زودتر ترک کنی. هنوز هم عادت نداری که روی تخت خودت بخوابی و هر شب که میخوابی دو سه ساعت بعدش پیش ماهستی دیگه الان بهت سخت نمیگیرم تا بعد ببینم آماده شدی تا تنها بخوابی یا نه. چند وقت پیش بابا جون میخواست بخوابه شما هم رفته بودی روی اوپن  و پایین نمیومدی و به من میگفتی که خودت منو پایین بیار منم علیرغم مخالفت بابا پایین آوردمت باباجون هم عصبانی شد و             ... شما هم ناراحت...
30 آذر 1393

10 ماهگی حسین جونم

حسین عزیزم دیگه 10 ماهه شدی. دندونهات بیشتر نیش کشیدن و خنده هات رو بسیار قشنگ کردن. مدت طولانی تری ایستاده میمونی و گاهی اوقات مثل  بزرگترها روی دو زانو میشینی. گاهی اوقات هم که روی یک زانو میشینی و زانوی دیگه رو به حالت قائم نگه میداری و دستت رو میذاری روش. اینم عکسهایی که خواهرجون ازت گرفته و منم مشغول کار خانه   ...
20 آذر 1393

اندر احوالات جوجَِِه جوجَکانیهای ما

مهسا جونم ،بابا جون این چند وقته برنامه کودکهای موردعلاقه خودشو دانلود میکنه و برات میاره. یکی ازاونها "خونه مادربزرگه" هست که گاهی سه تایی میشنیم و تماشا میکنیم  البته خیلی هم با استقبال شما مواجه شده.هاپو کومار به جوجه ها میگه "جوجَه جوجَکانی" و این شده اصطلاحی که من در خانه برای شما دوتا وروجک بکار میبرم .حضور مهسا برای من خیلی خوبه چون داداش حسین تا وقتی گرسنه نباشه دنبال آبجی مهسا همه جا میره و سرگرمه. البته گاهی مهسا حسابی میخندونش و گاهی وقتی میخواد کاری انجام بده از خودش دورش میکنه که البته با گریه و اعتراض داداشی مواجه میشه. حسین عزیزم هنوز به همون ایستادنهای درجا اکتفا کردی و کل خونه و چهار دست و پا سیر ...
20 آذر 1393

اولین دندانهای حسین جون

بالاخره بعد از ماهها اذیت و فشار لثه ات با هرچیزی که دم دستت میومد اولین دندانت در تاریخ 4 آبان 93 یعنی حدودا در 8 ماه و نیمی ،در ردیف پایین در اومد. به فاصله دو روز روز دندان دومت در کنارش ظاهر شد. مبارکت باشه حسین جونم. در تاریخ 17 آبان( 9 ماهگی) هم  خونه مامان بزرگ، اراک، اولین بار و سه بار متناوب "ایستاده" کردی و همممون رو هیجانزده.   ...
14 آذر 1393

9 ماهگی حسین- حسین و محرم- تولد محمدحسین عمه

 امسال سعادتی دست داد تا در مراسم بزرگداشت حضرت علی اصغر شرکت کنیم. با داشتن حسین دراین سن بیشتر از هر زمان دیگه ای میتونستم کمی از رنجی که به امام حسین و خاندانش با بی رحمی هرمله وارد شد رو در ک کنم. ان شاا.. رهرو خوبی برای آن حضرت باشی عزیز دلم.   این دفعه به دلیل سرماخوردگی شدیدی که هرسه درگیرش شدم و از اراک تا مدت در تهران گربانگیرش بودیم نتونستم زودتر از نه ماهگیت برای چک قد و وزن ببرمت.  وزن:                                 قد:                         &n...
14 آذر 1393

7 و 8 ماهگی حسین جونم

7 ماهگی حسین جونم که البته به زور در حالت خوابیده نگهت داشتم 8ماهگی حسین جون -الان دیگه 4 دست و پا راه میری عزیزدلم چهار دست و پا میری و به همه جا آویزون میشی. خیلی دست گیر شدی و اصلا نمیتونم سراغ لپ تاپ بیام و بنویسم.چون شما هم خودتو میرسونی و میشی روی لپ تاپ. ...
3 آذر 1393

مهسا و سفیدبرفی

بالاخره بعد از کلی فراز و نشیب مهسا 30 شب رو کم و بیش در اتاق خودش خوابید و فرشته مهربون قبل از این که شب سی ام به پایان برسه سفید برفی رو به در خواست مهسا در کمدش قرار داد. مهسا هم تا صبح از خواب برخاست در کمدش رو باز کرد و بلهههههههه سفید برفی اونجا بود ...
3 آذر 1393

4 سال و یک ماه مهسا جونم

برای تولد دو سالگی ساینا که 30 مهر برگزار شد یه تیپ سفید قرمز زدی که البته به طور اتفاقی همخوانی خوبی با لباس ساینا که قرمز بود داشت: بچه ها هم طبق معمول نگذاشتن یه عکس خوب ازشون بگیریم. آیدین پس حدیث(دخترخاله باباجون)-مهسا-ساینا   ...
3 آذر 1393

4 سالگی مهساجونم

عسل زندگی من! شیرین من! 4 سالگیت مبارک عزیزدلم این هم کیک و کوکیزهای هلو کیتی   این عروسک لیلی که برای آموزش لباس پوشیدن و در آوردن هست کادوی مامان و بابا و دخترک بستنی فروش هم کادوی داداش حسین هست قبل از تولدی که در خونه خودمون بگیریم یه سفر به اراک داشتیم. در اونجا خاله منصوره رو زحمت دادیم و یه تولدی خودمونی برات گرفتیم. چقدر که به شما دوتا خوش گذشت. با ریزش برف شادی چنان از اعماق دل میخندیدید که برای ما حکم یک تولد  تمام عیار رو داشت. چراکه خیلی به شما خوش گذشت. ...
3 آذر 1393
1